-
عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:42
عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد شعرهایی که از عشق می سرایم بافته ی سرانگشتان توست و مینیاتورهای زنانگی ات. اینست که هرگاه مردم شعری تازه از من خواندند ترا سپاس گفتند همه ی گل هایم ثمره ی باغ های توست و هر می که بنوشم من از عطای تاکستان توست و همه ی انگشتری هایم از معادن طلای توست و همه ی آثار شعریم امضای ترا پشت جلد...
-
هدیه سال نو-ویلیام سیدنی پورتر
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:40
یک دلار و هشتاد و هفت سنت. همهاش همین بود ـ و شصت سنت آن هم سکههای یک سنتی بود؛ سکههایی که طی مدت درازی یک سنت و دو سنت درنتیجه چانه زدن با بقال و سبزیفروش و قصاب گرد هم آمده بود؛ سکههایی که با تحمل حرفهای کنایهآمیز فروشندهها و تهمتهای آنها به خست و دنائت و پولپرستی جمع شده بود و او همه این تلخیها را به...
-
داستان شیدا و صوفی
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:39
مقدمه پنج سال پیش ، این داستان نوشته شد.مجوز چاپ نگرفت.امسال وقتی آن را تبدیل به نمایشنامه کردم ، مجوز گرفت. اما شما اصل داستان اصلی را می خوانید.همان که مجوز چاپ نگرفت و دلیلش ساده بود :داستان واقعا اتفاق افتاده بود…..و شیدا ، خبرنگاری که در قصه میبینید ، در واقع ؛ خودم هستم…. همیشه روی پرونده های واقعی ، حساسیت وجود...
-
داستان پستچی-داستانی که عاشقش بودم
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:36
داستان پستچی قسمت اول چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:31
در صدا کردن ِ نام ِ تو یک «کجایی؟!» پنهان است یک «کاش میبودی» یک «کاش باشی» یک «کاش نمیرفتی» من نام ِ تو را حذف به قرینهی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم... علیرضا روشن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:31
ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭ ﻣﺮﺩﺳﺎﻻﺭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺧﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺯﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ... ﺑﺘﻮﻝ ﻣﺮﺍﺩﯼ/ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺍﺑﻌﻪ
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:30
پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی -از شیطنت- بازی کنان، بست با دستش دهان استکان! پشّه دیگر طعمه اش را لب نزد جَست تا از دام کودک وارهد. خشک لب، می گشت، حیران، راه جو زیر و بالا، بسته هرسو، راه او. روزنی می جُست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر. هرچه بر جهد و تکاپو می فزود راه بیرون رفتن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:30
هی خانم ! که خیره نگاه میکنی لباسم شبیه او بود یا قد و قوارهام ؟ شرم نکن ! من درد تو را میفهمم من هم به یاد او به ابرها و آدمها حتی به دیوار خیره شدهام هر چه دلت میخواهد نگاه کن .. { علیرضا روشن }
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:30
پاییز هم فصل رویش است به نوعی آنگونه که من بذر بغض می کارم در حنجره ام آرش_ناجی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:29
از در بالا رفتم پله ها را باز کردم لباس خوابم را خواندم و دکمه های دعایم را بستم ملافه را خاموش کردم و چراغ خواب را روی سرم کشیدم . . . آخ . . . از دیشب که مرا بوسید همه چیز را قاطی کرده ام . . . ناشناس
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:29
جان سنفورد در کتاب (یارپنهان) تفاوت آدمها و انسان ها: آدم ها زنده هستند انسان ها زندگی میکنند ! آدم ها میشنوند انسان ها گوش میدهند آدم ها میبینند انسان ها عاشقانه نگاه میکنند! آدم ها در فکر خودشان هستند انسان ها به دیگران هم فکر میکنند ! آدم ها میخواهند شاد باشند انسان ها میخواهند شاد کنند! آدم ها، اسم اشرف...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:29
یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم،اوایل بهش میرسیدم،قشنگ بود و جون دار،کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره،خیلی قوی بود،صبور بود،اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد، منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه، هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:29
انسان حیوان عجیبی است! همه چیز را کاوش می کند. تا قله اورست می رود. تا قطب شمال و کره ماه می رود اما هرگز به فکرنمی افتد سری هم به درون خویش بزند! این بزرگترین بیماری است که انسان گرفتار ان است. تنها جایی که انسان کاوش نکرده دنیای درون خویش است. و گنج واقعی در آنجاست. تو تا زمانی که وارد معبد وجود خویش نشوی، زندگی ات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:28
می توان تلخ تر از دوری ات اندوهی را تصور کرد؟ گُمان می کنم نه! وَ اما جواب تو آری ست .. می شد تورا نداشت می شد پیش تر از اینها دستت را از دست داد .. تو از من جلوتر ایستاده ای به اندازه ی خوابِ نوزادی در گهواره به قدری که آفتابِ فردا را پیش از من نوازش کنی تو راست می گفتی می شد تلخ تر هم این روزها می گذشت بماند که این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:28
تــــو را می خواهم برای پنجاه سالگی شصت سالگی هفتاد سالگی تــــو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم تو را می خواهم برای چای عصرانه تلفن هایی که می زنند و جواب نمی دهیم تــــو را می خواهم برای تنهایی تو را می خواهم وقتی باران است برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی نیمکت های سراسر پارک های شهر برای پنجره ی بسته و وقتی سرما...
-
«داعش»
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:27
«داعش» از کتابهای دیرینهشناسی بیرون پریدهاند با مغزهای تکاملنیافته و ریشِ انبوهی که تا نافشان را فرش کرده است. کاریکاتورِ ترسناکی از تروریستهای فیلمهای هالیوودی. طاعونوار منتشر میشوند تا جهان را به جهنم بدل کنند و ما را به بهشتِ اجباری خود بفرستند. سپاهِ سلاخی با پرچمِ به امانت گرفتهی دزدهای دریایی و عبارت...
-
سووشون+ کتاب صوتی
پنجشنبه 19 آذر 1394 09:17
زمان کل: ۱۱ ساعت و ۴۷ دقیقه یوسف و زری زن و شوهر نسبتا ثروتمندی در فارس هستند ولی یوسف از اربابان سخت گیر و طمع کار نیست و از آنانی است که رعیت را همچون خانواده خود می پندارد و از چاپلوسی نفرت دارد . داستان در دهه ۲۰ و در زمان سلطه انگلیس بر ایران جریان دارد . آن زمان که پیشرفت تنها در تملق گفتن بیگانه است و فریاد حق...