دلنوشته های راهیان نور

  

( مرز ایران و عراق در محل اروند. زمین آنسوی رود شهر فاو عراق است. عکاس خودمون  ) 

بوی اروند را حتی  از همین جا هم می توانستم حس کنم. 

شاخه های اروند در اطرافمان در رفت و آمد بودند. 

هنوز هم رشادت های مردان بزرگ خدا در اهواز خود نمایی می کردند. دریاچه های ساخته ی چمران در کنار رنگ سر درختان به تو این حس را القا می کردند که در بهشت به سر می بری. 

و اما ما سواره در میان این بهشت به دنبال بوی اروند بودیم. کم کم خانه های جنگ زده آشکارتر می شدند. گاهی در کنار خانه های بازساخته قایق هایی را میدی که کمک دست مردم بودند در هنگام رحت الهی. 

و آن هنگام که اتوبوسمان از حرکت ایستاد هوای لطیف اروند پیش می آمد و دل را می نوازید شاید هم خوشامدی می گفت به قدمگاه روح شهیدان خود. 

به کناره ی اروند که رسیدیم ، او را در استراحت صبحگاهی دیدیم. می گفتند رزمندگان باید وقت جزر و مد را می دانستند و هنگام شب به دل اروند می زدند. 

مردی می گفت یکی از رزمندگان در شب قبل از عملیات دخت پیغمبر را در خواب دیده که به آنها وعده ی یاری میدهد. 

و  بی گمان همین هاست که اروند با غرور و با سرعت در میان دو کشور می گذرد.  

اروندی که با خون شهیدان تطهیر شده و اروندی که جای پای سرور بانوان دو عالم را در خود جای داده است... .

دلتنگم نبود

 

 

هیچکسی نگفت که دل تنگم می شود. 

پدرم نبود که بگوید، شاید اگر می بود به گفتن یادت نرود به ما زنگ بزنی دلتنگی اش را اظهار می کرد. 

خواهرم اما مرا در آغوش نگرفت، حتی نگذاشت لب هایم لحظه ای مهمان گونه هایش شود. 

برادرم که بحثش جدا بود. او حتی زحمت پایین آمدن و خداحافظی را هم به خود نداد. 

مادرم اما کسی نبود. او یک فرشته است بحش از اشخاص جداست. 

مادرم شب را در کنارم گذراند و شبم را با بوی خودش به پایان برد ... .

دلنوشته ی من در راهیان نور

 

( جاده ی کمربندی اهواز عکاس : خودم ) 

 

در راه رسیدن بودیم و همراه جاده پیش می رفتیم.  

در یک سو سبزی بیکران جلگه ی خوزستان یادآور شش های تنفسی شمال ایران بود و در سمت دیگر زندگی مردم شهر جریان داشت. خورشید سوزان غروب به اهواز جذبه ای بخشیده بود که خشتگی راه را به آرامش دعوت می کرد و همزمان ماه نیز چهره نشان داده و نیمی از چاده را در نقره ای ملایم پوشاده بود. 

خورشید که دور می شود عرصه برای ماه باز تر می شود.مزارع ، درختان را به میهمانی غروب خود دعوت کره بودند و درختان نخل بیشتر در آغوش سلول های شهری فرو می رفتند. 

حالا من در کنار پنجره ی غمگین بودم و مریمی که کلماتش را به رقص انگشتانش بر تن دفتر پهن می کرد.  

دیگر خورشید صورتش را از چشم شهر پوشانده بود و اتوبوس در تاریکی آرامی فرو رفته بود. اما مزارع ما را در محاصره ی خود داشتند. ماه هم انگار می خواست ما را تنها بگذارد. داشت عقب نشینی می کرد. 

چاده به همراه مزارع پیش می رفت و هرکس مشغول کاری بود. زمین  گاهی عریان می شد و گاهی با آب هم نشین. 

و اما چشمانم هنوز اسیر پنجره بودند. 

نویسنده : خودم

دلنوشته های من در راهیان نور

 

( یکی از سر شاخه های رود کارون واقع در نزدیکی آرامگاه شوش دانیال. عکاس : خودمون)   

و رود همچنان در دل شهر جریان دارد.

با غرور و پر صلابت می تازد و به پیش میرود. از هیچ چیزی بیم ندارد. نه بیم خشکسالی و نه بیم از آلودگی.

همواره در بستر خود پیشروی می کند و به سوی مقصد می شتابد.

عجله ی او برایم تا حدی قابل درک است.

شاید اگر من هم قرار بود جای پای بزرگ مردان دو عالم را در آغوش بگیرم و غرق در خاک پایشان شوم، مثل او در هول و ولای رفتن بودم.

جاوید باش ای کارون ... . 

نویسنده : خودم


علت نامگذاری دی

دی: دی نام دهم از سال خورشیدی است در مورد دی در بن دهشن آمده است که دادار است و نام خویش را در چهار جا در ماه ها داده است یکی نام هرمزد و آن سه دی که یکی گاه و یکی دین و یکی زمان است استاد پورداوود دی را برگرفته از نام اوستایی( زَیََنَــه )zayana به معنای زمستان می داند. دی (دادار، دانای آفریننده) در اوستا داثوش یا دادها به معنی آفریننده ، دادار و آفریدگار است و غالباً صفت اهورامزدا است و آن از مصدر دا به معنی دادن و آفریدن است. در خود اوستا صفت دثوش(=دی) برای تعیین دهمین ماه استفاده شده است. دی نام ملکی است که تدبیر امور و مصالح روز و ماه دی به او تعلق دارد.

که 11 دی ماه مطابق است با اول ژانویه. January  ماه ژانویه از نام الهه ی گشایش و آغاز (ژانوس) گرفته شده است و اولین ماه سال میلادی است. در حدود سال 153 قبل از میلاد مسیح به عنوان اولین ماه سال در تقویم قرار گرفت. کلمه درب در لاتین ianua معنی می شود و ماه ابتدایی سال نیز دری است بر آغاز سال نو.

زان پس که تاخت رخش بهرا چو نو بهار
چون باد دی ببست رکاب و عنان آب

خاقانی